دست های التماسم را فشرد رفت واحساس مرا با خود نبرد یاد تو هر شب صدایم می کند در حریم شب رهایم می کند تو سکوت مبهم آیینه ای در غم دیرینه ، در آیینه ای تو چه هستی؟ لطف بی پایان عشق یاور شب های بی پایان عشق من به پای عشق تو فانی شدم طرحی از اندوه و ویرانی شدم سردی رخسار زردم را ببین این گل پژمرده از غم را بچین