نفهمیدم نبودنش سخت تر بود یا که از تبار او مردنم در این مثلث مرد نبودم اگر برایت نمی مردم مثل این که سال ها بود کشته بودی ام و ذره هام را ریخته بودی سر راه کسی که نامردترین مرد بود شاید رفتنت و نبودنت بهترین بهانه بود برای تنها شعر زندگیم زندگیت کسی که اهل بازی بود محل که نگذاشتی اش هیچ با صدای سرفه ات بیدار شدم یک صبح دل انگیز با صدای چشم هات دردآور نبود؟ وقتی یک دفعه سی و سه صفحه شعر را یک جا گم کردم انگار جوانی ام رفت و سی و سه سال بعد من مردم خوشحال نیستم که رفتی نبودنت اما بهانه ی شعر زیبای من بود این شعر این غزل این قصیده این مثنوی سعدی هم خجالت کشید و حافظ که معلوم بود خسته نیست از روی تاسف سری تکان داد و سعی می کردم بیرون بیایی از شیراز شعرم و در قونیه ی قلبم رو به رویم بنشینی و رو در رو حرف هامان را و سنگ هامان را آری خودش است همین آهنگ بود